هفته ی بیست و پنجم تو دلی بودن عشقم
گل پسرم
نفسم
سنجاقکم
پنبه ی من سلام
دوستان مهربونم سلام
من و پسر گلم تو هفته ی بیست و پنجم هستیم و شکر خدا حال پسرم خوبه.
این روزا خیلی بی تاب دیدارشم و مدام لحظه ی اومدنش رو تصور می کنم. لحظه ی دیدن روی ماهش. همش یاد دست و پای کوشولوش توی سونوگرافی می افتم و قربون صدقه ی گل پسرم می رم.
خب براتون بگم که پسر ناقلای ما خیلی پدرسوخته تشریف دارن. چون از صبح تا شب در حال شیطونی و قل خوردنه. اما به محض این که بابا حامدش میاد و دست می ذاره روی شکمم آؤوم می شه و هرچی اصرارش می کنیم دیگه تکون نمی خوره که نمی خوره...
منم که همچنان با گلو درد دست و پنجه نرم می کنم و انگار همیشه دست یکی تو گلومه و خرخرم رو نگه داشته. ان شاالله هفته ی دیگه وقت دکتر دارم و بعد از دکتر خودم می رم پیش دکتر گوش و حلق و بینی. خدا رو شکر می کنم هر روزی که به سلامت می گذره و ما به دیدن این وروجک نزدیک تر می شیم. دیگه کم کم داریم می ریم توی ماه هفت و این خیلی خوبه. برای همه گی دوستان گلم آرزوی روزای شاد و سلامت رو دارم.