دردونه ی من ایلیادردونه ی من ایلیا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامانش، دردونه ی باباش، فندوق کوچک جون

از اسفند ماه تا حالا و غربالگری دوم و جنسیت فندق

1394/2/13 16:17
نویسنده : پانیذ
749 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام
سلام به دوستای خوبم. سلام به همه ی مامان گلیا و نی نی های خوشگلشون.
و سلام به عشق کوچولوی خودم که به لطف خدا هر روز داره بزرگ تر و بزرگ تر می شه.
خب باید بگم که من الان در هفته ی بیست و دوم بارداری هستم و دو روز دیگه من و نی نی می ریم توی ماه ششم. و دلیل این که این قدر دیر اومدم و نوشتم به خاطر اینه که اولا منتظر بودم غربالگری دوم رو بریم و جنسیت نی نی مون معلوم بشه. دوما اثاث کشی داشتیم و حسابی درگیری.
اما حالا با یک عالمه حرف اومدم پیشتون و به همه ی دوستای گلمم سر زدم. 
خب بریم از اون جایی شروع کنیم که نزدیک عید شد و من اون قدر حالم بد بود که نتونستم دست به خونه و زندگی بزنم. فقط یک روز کارگر اومد و کارای کلی رو انجام داد. وگرنه دیگه خبری از خونه تکونی نبود و من همچنان هر روز توی راه بیمارستان برای سرم زدن و بقیه ش هم توی تخت خواب بودم و همچنان نمی تونستم چیزی بخورم. دو سه روز قبل از عید دیگه حسابی حوصلم سر رفت و یک روز با مامان پری و یک روز با آنیا رفتیم بیرون چند تا چیز برای خونه و یا برای حامد و خودم خریدیم. یک شب هم رفتیم بیرون که قرار شد بریم یک سری به بهار بزنیم. که من و حامد با مجید و آنیا رفتیم اون جا و وااااااااای... کلی چیزای خوشگل برای نی نی دیدیم. این قدر لباس و لوازم متنوع و قشنگ اون جا دیدم که دلم رفت و گفتم کی بشه حال و اوضاع من رو به راه بشه و بیام برای فندق قشنگم خرید کنم. اون شب خاله آنیا برای فندق یک دست لباس تو خونه ی خوشگل خرید که شد اولین لباس فندق جونی. البته رنگ و مدلش رو جوری انتخاب کردیم که هم به پسر بخوره و هم به دختر. اینم عکس لباس خوشگل عشق خودم:

خلاصه که اولین عید سه تایی ما هم اومد و سال تحویل شد و ما آرزو کردیم که سال تحویل بعدی عزیز دلمون صحیح و سالم کنارمون باشه و خداوند لطف داشتن فرزند_ این خلقت بی مثال_ رو نصیب تمام مشتاقانش بکنه. توی عید به خاطر حال من خدا رو شکر خبری از دید و بازدید های آن چنانی نبود. و من یواش یواش شروع به خوردن غذا کردم. و بالاخره روز دهم عید آخرین سرم رو زدم و بعد از اون شکر خدا هر روز بهتر شدم و ویار ها کم تر شد.
اما... آخرای عید بود که یه روز دوباره لکه بینی شروع شد. من و حامد هم طبق عادت هر روزه ! مسیر بیمارستان رو پیش گرفتیم. رفتم اورژانس بلوک زایمان. اون جا دو تا خانم اومده بودند برای زایمان. یکی سزارین و یکی هم طبیعی که یکم درد داشت. انگار از خوشحالی چشماشون برق می زد. توی دلم می گفتم خدایا منم این روز رو می بینم؟ 
خلاصه فرستادنم سونوگرافی. و چون وقت نداشت و همه جا هم تعطیل بود مجبور شدم تا فردا شبش صبر کنم. فردا شبش رفتم سونوگرافی رو انجام دادم که گفت جفت خیلی پایینه و لکه بینی به خاطر اونه. با برگه ی سونو برگشتیم پیش دکتر. گفت باید استراحت کنی و یک آمپول پورلوتن هم داد. خیالم راحت شد که فندق ناناسم سالمه و حالش خوبه. و قسمت جالب ماجرا این بود که وقتی رفتیم سونو خانم دکتری که سونو رو انجام داد گفت جنسیت نی نی تون پسره. هی ما ازش پرسیدیم مطمئنی؟ قبلا به ما گفتن دختره ها. دوباره نگاه کرد و گفت مطمئنم . شک نکنید. پسره...
این بود که ما دوباره از اول عاشق پسر خوشگلمون شدیم ... و با نیش باز به مامان حامد زنگ زدیم که لباسی که از جنوب واسه نی نی آوردید به کار ما نمیاد. چون فتدق ما یه پسمل قهرمانه.

 

و اما خبر دیگه از روز های عید اینه که صاحب خونه مون بهمون زنگ زد و گفت تا اردیبهش ماه باید خونه رو تخلیه کنید چون خودم می خوام بیام بشینم. در حالی که ما بهمن ماه قرداد رو تمدید کرده بودیم...
این بود که به محض تموم شدن تعطیلات ما افتادیم دنبال پیدا کردن خونه و تغییر شغل حامد. وسط این بگرد بگرد ها هم رفتیم غربالگری دوم رو انجام دادیم که خدا رو هزاران مرتبه شکر گفتن پسر خوشگل ما صحیح و سالمه و جفت هم رفته بالا. اما همچنان طول سرویکس کوتاهه و من باید استراحت کنم و حواسم جمع باشه. 
پسر قشنگم رو توی مانیتور دیدم که پاهاش رو تکون می ده. دستاش رو جلوی صورتش گرفته و گاهی هم برای استراحت کش و قوس می آد و دستاشو می بره بالا و پاهاش رو می کشه. و نکته ی جالب دیگه این بود که دکتر گفت دوباره پسری ما چند روز از سنش جلوتره و رشدش بیشتره...

 

خلاصه روزای آخر فروردین کارهای تغییر شغل بابا حامد انجام شد و ما هم به خونه ی جدید نقل مکان کردیم. و رفتیم طبقه ی شونزدهم یه برج خوب و خوشگل و خدا رو شکر همون طور که می خواستم یه خونه ی نوساز کلید نخورده پیدا کردیم. اتاق وسط رو هم که اتاق بزرگ و خوبیه اختصاص دادیم به پنبه ی خوشگل مامانی. 
ان شاالله قراره که توی ماه آینده برای خرید لوازم نی نی بریم. و من کلی مدل توی اینترنت دیدم که نمی دونم می تونن سرویس خواب اون شکلی برام بسازن یا نه؟!
دوستای گلم اگر شماهایی که تجربه دارید راهنمایی کنید خوشحالم می کنید. 

خب... اینم از خبر های این چند وقت. امیدوارم چیزی رو از قلم نینداخته باشم. الان هم شکر خدا حالم خیلی خیلی بهتره و حسابی پرخور شدم. سه چهار کیلو هم وزن اضافه کردم و شدم 59 کیلو. فقط هنوز گاهی گلو درد دارم از زخم های دورانی که همش بالا میاوردم. اما امیدوارم این چهار ماه باقی مونده هم به سلامتی بگذره و مشکلی پیش نیاد.

 

پی نوشت:  پنبه ی من . عشق مامان ، خوشگلم، این روز ها همش توی دلم ورجه وورجه می کنی و یک روز اگر کم تکون بخوری کلی نگران می شم. عاشق حرکت هاتم که هر کدوم شون به یک شکل خاصه. این روزا همش برات لالایی می خونم. چون می دونم که دیگه می شنوی. و تا لالایی ها تموم می شن شروع می کنی به ضربه زدن. پیوند و حس عمیقی که بینمون ایجاد شده غیر قابل وصفه. دوستت دارم مامانی. 

و اما عکس ها:

این کفشای خوشگلو خاله نیاز برات خریده:

این عکس پیراهنی که مامانی (مامان بابا حامد) برات خریده بود و همه فکر می کردن شما دخملی:

اینم عکس اتاقی که قراره وسایل شما بیاد داخلش پسر نرم و نازک من:

و...

 

پسندها (3)

نظرات (14)

مامان نيوشا
13 اردیبهشت 94 16:31
سلام عزيزم پست جديد گذاشتم نظر يادت نره
mamani
14 اردیبهشت 94 0:40
اوووووووف آفرین چقدر کار کردی. نی نی نازت هم جنسیت هر چی باشه مهم نیست. مهم حتما فقط و فقط سلامتیش. مطمئن هستم که باهام موافقی. روزا زود میگذره کاش قدر این لحظه ها رو بدونیم.
پانیذ
پاسخ
دقیقا همین طوره مامانی عزیز
رومینا
14 اردیبهشت 94 10:46
عزیزم عکسات خیلی زیبا بودن کلی لذت بردم من دارم تصور میکنم شازده کوچولو رو تو این لباسها وایییییییییییییییییییییییییی حسابی خوردنی میشه ها کلوچه خوردنی شیرین خداروشکر که همه چیز عالی خوب پیش میره
پانیذ
پاسخ
رومینا جونی چشمات خوب می بینه. امیدوارم یه نی نی خوردنی مثل رادوین گلی بشه
مامان الهام
14 اردیبهشت 94 23:35
عزيزم مباركههههه لباس نيني خونه جديدانشالله كه به سلامتي به دنيا بياد و بغلش كنيمنم عاشق تكوناي ني ني ام
پانیذ
پاسخ
مرسی مامان الهام. دقیقا می دونی که تکونای نی نی چه حس عجیبی به آدم می ده.
مامان رعنا
15 اردیبهشت 94 1:48
خداروشکر که حالت بهتره گفتم 4ماهت تمام بشه حالت بهتر میشه فقط من موندم طبقه شونزدهم؟؟؟؟خیلی بالاست من باشم سرم گیج میره عسیسم نی نیموم گل پسره ایشالله همیشه تنش سالم باشه چه عکسای خوشملی دارین ماشالله نی نی مون خوشجل میشه آره پانیذ شده من و سوهرم بالای سرش نگاش میکردیم بعد هی شوهرم میگه قدرت خدا چی بوده چی شده با اون بلاهایی که سرش اومد بازم خداروشاکرم نی نیم سالمه عکسای تصادفم بود اگه خواستی بگو تا رمزو برات بفرستم
پانیذ
پاسخ
مامان رعنا جونی اتفاقا ویوی طبقه ی شونزدهم خیلی خوبه... کیف می ده. واقعا خدا رو شاکرم که ایلای نازمون بعد از تصادف و اون همه ماجرا صحیح موند. و این خواست خدا و لطفش بود. مامان رعنا حواست کجاست؟ رمز رو که قبلا ازت گرفتم و عکسا رو دیدم. و برای همین بود که واقعا خدا رو شکر کردم. ایلای گلی رو ماچ آبدار بکن.
مامان رعنا
18 اردیبهشت 94 1:02
ای وای ضایع شدم رفتآلزایمر گرفتم
پانیذ
پاسخ
نه بابا ضایع چیه؟ حق داری. از بس حواست به ایلایه. منم بودم اون دخمل حواسمو پرت می کرد
سارا
18 اردیبهشت 94 2:38
ای جونممم.ایشالله تنتون سالم باشه .پسر دار شدنتون هم مبارک
پانیذ
پاسخ
متشکرم
مامان الى
18 اردیبهشت 94 13:02
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مامان مرسانا
23 اردیبهشت 94 1:09
وااااااااااااای امان از ویار منم دقیقا مثل شما بودم طفلی محمد وباباش یه مدت مجبور شدن از بیرون غذا بگیرن من کلا میرفتم توی اشپزخونه حالم بد میشد چه برسه به اینکه در یخچال بازکنم وچیزی بخوام بخورم عوضش با تولد نی نی همه سختیها یادمون میره خداروشکر الان بهتری ،ایشالا بارداری وزایمان راحتی داشته باشی
پانیذ
پاسخ
مرسی عزیز دلم. ان شاالله خدا مرسانا گلی و محمد گلی رو سلامت نگه داره.
الــنـــازجوون
23 اردیبهشت 94 23:29
سلام..عزیزم امیدوارم تااخرین روز بارداریت هیچ مشکلی برات پیش نیاد و نی نی رو صحیحی وسالم بغل بگیری ....وای چه لباسایی چقد شیکن....مبارک گل پسری
پانیذ
پاسخ
ممنونم . چشمای شما خوشگل می بینه
مامان آنيتا
24 اردیبهشت 94 9:18
سلام عزيزم مطلب گذاشتم نظر يادت نره
مامان فرخنده
2 خرداد 94 14:04
خسته نباشي پانيذ جون با خونه تكوني لباس قرمزش خيلي خوشگله واي خيلي ناز ميشه پنبه كوچولو مواظب خودتون باشيد
پانیذ
پاسخ
فرخنده عزیز ممنونم...
نازنین
4 خرداد 94 20:20
پانیذ
پاسخ
مامان سمیه
11 تیر 94 16:06
سلام خدا نی نی توراهیتونو براتون حفظ کنه ... ایشالله بسلامتی تمام فارغ بشید...به من هم سر بزن