دردونه ی من ایلیادردونه ی من ایلیا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامانش، دردونه ی باباش، فندوق کوچک جون

غربالگری سه ماهه ی اول در هفته ی دوازدهم

1393/12/8 11:41
نویسنده : پانیذ
571 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه همه ی عزیزان
و سلام به دردونه ی خودم

خلی وقته نتونستم بنویسم. چون اصلا نمی تونستم لپ تاپ رو روشن کنم . اصلا نمی تونستم تلویزیون ببینم. تقریبا می تونم بگم نمی تونستم هیچ کاری انجام بدم. روز ها بود که هیچی نمی تونستم بخورم و از روی تخت توی اتاق خواب بیرون نمی اومدم. همسر جان می آمد و برای خودش چیزی درست می کرد و تنهایی می خورد و بعد می خوابید. تقریبا 5 کیلو وزن کم کردم تا این که دکتر گفت چون جفت پایینه باید هرچه سریع تر تهوع و استفراغ هات رو قطع کنیم تا به جفت فشار نیاد. این بود که غذای روزانه ی من شد روزی یک سرم و آمپول و یک نعلبکی شیر. تنگی نفس ها تقریبا بیچارم می کرد. بی خوابی ها...  واقعا نمی تونم بگم چه روز هایی رو پشت سر گذاشتیم. حتی بوی مبل های خونه باعث می شد بالا بیارم و از صبح تا شب گوشه ی تخت خوابیده بودم. اما سرم زدن ها باعث شد کمی بهتر باشم. تا وقتی اثر سرم و آمپول توی بدنم بود حالم خوب بود. به محض نزدیک شدن به ساعت سرم دیگه از حال می رفتم. تمام رگ هام مستعمل شده بود. البته هنوز هم سرم می زنم و کامل خوب نشدم. اما کمی بهترم. 
راستش فکر نمی کردم بارداری این قدر سخت باشه. بعضی شب ها از تنگی نفس ، نفسم می رفت و فکر می کردم دیگه تموم شد... همسر جان بیچاره هم که مدام یا تنها می ماند و یا در راه بیمارستان و سرم و داروخانه ها بود. بگذریم...
بالاخره روز هفتم اسفند هم آمد و ساعت هشت صبح رفتیم سونوگرافی نرگس ، دکتر واسعی برای سونوی NT و غربالگری سه ماهه ی اول. شکر خدا عزیز دل من سالم بود و با دیدنش و تکون هاش و قر دادن های کمرش تمام دردهام یادم رفت. اون جا بابا حامدش از تمام مراحل فیلم گرفت و خود اون جا بهمون سی دی تمام مراحل سونوگرافی رو دادن. عاشق پاهای کوچولوش شدم که تکونشون می داد و هی می انداخت روی هم. 
امیدوارم باقی مراحل هم به سلامتی بگذرن و ما از نزدیک روی ماه عشقمون رو ببینیم. 

پی نوشت: سونوگرافی گفت جنسیت شما هنوز کامل معلوم نیست و نمی شه صد در صد تشخیص داد. اما احتمالا شما یه دخمل ناناز باشی.

 

این هم عکس سونوی تو عزیزم در دوازده هفته ی تمام.

پسندها (8)

نظرات (9)

mamani
8 اسفند 93 13:33
آخی الهی. چه قدر سختی کشیدی امیدوارم بعد سه ماه اول سرحال و قبراق باشی. من هر روزی که از سه ماهم میگذره حالم بهتر میشه. البته سه ماه اول من مثل شما سخت نبود. تنبلی زیاد و حالت تهوع صبح به صبح و بوی غذا اذیتم میکرد. اما الان خیلی خوبم. امیدوارم تو هم زودی خوب بشی. خوشحالم که نی نی هم سالمه. ایشالا سلامت بدنیا میاد.
پانیذ
پاسخ
خدا رو شکر و امیدوارم هر روز بهتر و بهتر بشی عزیزم
مامان تازه کار
9 اسفند 93 0:43
مبارکه مامان خانوم، به امید خدا روزای سختی تموم میشه و فقط خاطره های خوب یادت میمونه. سال جدید سال دختره هااااا
پانیذ
پاسخ
عزیز دلم ممنونتم. امیدوار به گذشت این روز هام
تاپ
10 اسفند 93 19:03
برایه خرید تاپ هایه خوشگل پسرانه و دخترانه از فروشگاه ما دیدن نمایید: http://ninitavalod.mihanblog.com
مامان الهام
11 اسفند 93 22:15
سلام عزيزم خيييلييي خوشحالم از اشنايي با شما اميدوارم به سلامتي اين ماههاي باقيمونده رو بهتر بشيد و خوب طي كنيد واقعا ناراحت شدم از اينكه اينقد سخت ميكذره روزاتون اما وقتي نيني رو بغل بكيري اين روزارو فراموش ميكنيد
پانیذ
پاسخ
مرسی مامان الهام جون .
مامان رعنا
14 اسفند 93 1:41
ای وای عزیزم چی کشیدی تو، ایشالله ازهفته 16به بعد حالت بهتربشه برات آرزوی بهترینارو میکنم راستی نی نیت خیلی نازهر
پانیذ
پاسخ
مامان رعنای عزیزم مرسی. نی نی خودت که ناناز خانومه
درآرزوی مادرشدن
15 اسفند 93 19:32
سلام دوست عزیزم منم این روزها حالم خیلی بده خیلی درکت میکنم الهی هرچه زودتر تموم بشه این روزهای سخت وبااجازه لینکت کردم
پانیذ
پاسخ
بالاخره پشت هر سختی آسونی ای هست. ان شاالله نی نی ها با خوبی و خوشی میان و این روز ها فراموش می شن
الــنـــازجوون
16 اسفند 93 17:28
عزیزم چقد اذیت شدی انشالله دیگه بهتر میشی و قابل تحمل میشه براتووووووووووی دخمل ناز خدا حفظش کنه و این چن ماه باقیمانده رو سفت بچسبه به دل مامانی و صحیح و سالم بیاد بغلتون....
پانیذ
پاسخ
عزیزم ممنونتم. ان شاالله برای تو هم همین طور باشی گل بانو
رومینا
22 فروردین 94 11:45
ای جانم عزیزم پس احتمال یه پرنسس کوچولو دنیا میاد . ولی زودی بیا بگو 100 در 100 چی هست ما منتظریم مراقب خودت باش
پانیذ
پاسخ
همین روزا یه پست می ذارم و حسابی تعریف می کنم تو این مدت چه اتفاقایی افتاد
مامان رعنا
13 اردیبهشت 94 3:01
منکه از تو فعال ترم که خانومییی بمن گفتی از این مامانای تنبا نباشیا خودت که تنبل تر شدی بیا از نی می جون برامون بگو
پانیذ
پاسخ
راست می گی به خدا. باور کن که درگیر اثاث کشی بودم. ولی الان با یک عالمه حرف برگشتم مامان رعنا