دردونه ی من ایلیادردونه ی من ایلیا، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

عشق مامانش، دردونه ی باباش، فندوق کوچک جون

خوش اومدی زیبای من. فندوق مامان و بابا.

1393/10/21 15:46
نویسنده : پانیذ
6,423 بازدید
اشتراک گذاری

دوستای مهربونم . مامانای مهربون. نی نی های خوشگل سلام.
عزیز دل مامان به تو هم سلام می کنم. مخصوصا حالا که دارم توی دل خودم احساست می کنم. تو بالاخره قدم رو چشم ما گذاشتی و اومدی توی دل مامانی. 

روز دوشنبه پانزدهم دی ماه ، من همه ش دل درد و کمر درد داشتم که به نظرم عجیب می اومد. اسپاسم هایی که هر چند ساعت یک بار می گرفت. اما جدی شون نگرفتم . تا این که فرداش یعنی سه شنبه شانزدهم دی از یه baby check استفاده کردم و هیچ چیزی نشون نداد. سفید سفید بود. بعدش هم رفتم خونه ی یکی از دوستان که از هر ساعت اسپاسم ها بیشتر شده.  طوری که حدود ساعت شش بعد از ظهر دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتیم بیمارستان. متاسفانه چون شب بود دکتر متخصص نداشتن و مجبور شدیم بریم دکتر عمومی. حالت هام رو به دکتر عمومی گفتم و برام سونوگرافی نوشت. پرسیدم امکان داره باردار باشم. گفت نه اصلا. خلاصه منم رفتم سونوگرافی کلیه و کبد و صفرا و رحم و ضمائم و دکتر گفت هیچی نیست. هیچ مشکلی نیست و با برگه ی سونو برگشتم پیش دکتر. دکتر هم گفت یه آمپول برات می نویسم اینو بزن خوب می شی. منم دوباره پرسیدم دکتر حالا احیانا اگر باردار باشم چی؟ آمپول رو بزنم؟ گفت نه نزن . ضرر داره. برات یه آزمایش بتا می نویسم. دو روز دیگه بتا بده اگه منفی بود ، آمپولو بزن. الان هم برای این که دردت ساکت بشه یه استامینوفن معمولی بخور. 
از بیمارستان اومدیم بیرون  و وقتی هوای خنک می خورد بهم دردم کم می شد. برگشتیم خونه ی دوستمون. شام خوردیم و اومدیم خونه. شب توی خواب مدام دل درد و کمر درد می گرفتم و گرسنه می شدم. 
فردا صبحش یعنی روز چهارشنبه. از خواب بیدار شدم و باز هم درد داشتم. یک لحظه رفتم سمت سطل آشغال تا baby check رو که روز قبل استفاده کرده بودم و فکر می کردم تاریخش گذشته نگاه کنم که در یهو خشکم زد. زل زدم به دو خط قرمزی که روی baby check بود. حتی تاریخ انقضاش رو نگاه کردم و دیدم ، من اشتباه دیده بودم و تا 2017 انقضا داره. ضربان قلبم رفت بالا. یعنی بالاخره فندوق من اومده بود توی دلم...
اینم عکس baby check مثبت شده در تاریخ 93/10/16:


 
دیگه تا فردا بشه و من برم آزمایش بدم ، دل تو دلم نبود. اما بالاخره روز هجدهم رسید و من رفتم بیمارستان و آزمایش بتا دادم. حدود دو ساعت منتظر بودم تا جوابش بیاد و وقتی می خواستم جوابش رو بگیرم دل توی دلم نبود. قلبم می کوبید. انگار توی سینه ام داشتم چکش کاری می کردن. جوابو گرفتم و تیتر بتای 654 داشت حضور تو در شکم منو خبر می داد. اینم آزمایش بتای شماره یک:
 
خوشحال و خندان برگشتم خونه و اون شب با خیال حضور تو کلی خوشحال بودم. 
فردای اون روز دوباره دل درد ها و کمر درد های شدید شروع شد. رفتم توی نی نی سایت دیدم خیلی از مادر ها اول باردای درد داشتن که اصطلاح پزشکیش هست "لانه گزینی جفت" 
اما درد ها می رسید به جایی که غیر قابل تحمل می شد. این قدر که مجبور شدیم دوباره ساعت 8 شب بریم بیمارستان . این دفعه نمی خواستم تن به معاینات اشتباه دکتر عمومی بدم. این بود که مستقیم رفتیم اورژانس، بلوک زایمان!
چند تا مامان باردار دردشون گرفته بود و اومده بودن اون جا که زایمان کنن. من زل می زدم بهشون و با خودم می گفتم: " یعنی منم به این روز می رسم؟ آخ ... کی بشه که شکمم بزرگ بشه و روز دیدار و بغل کردن بچم نزدیک بشه. "
خانم های باردار اون جا می گفتن درد های اول بارداری طبیعیه. اما من می گفتم مال من بیش از اندازه ست. نفسم می بره. ولی اونا بهم دلداری می دادن. 
دکتر ها سر زایمان بودند. یک خانم ماما آمد و ازم پرسید چی شده؟ و براش توضیح دادم.
آزمایش بتام رو دید و گفت متاسفم ممکنه حاملگی خارج از رحم باشه. باید سونوی واژینالی بدی. دلم هُری ریخت پایین. ترسیدم. اما سپردم به خدا. چون اگر هم این طور می شد حتما حکمت خدا بود. برای همین امیدوار بتونم اضطرابم رو کاهش بدم. 
رفتم سونو. گفتن واژینالی انجام نمی دیم و چون روز جمعه بود تمام سونوگرافی ها بسته بود. مجبور شدم سونوی شکمی بدم که هیچ چیز معلوم نشد.
برگشتم بلوک زایمان و به جای اون خانم ماما، یه مامای دیگه اومد. ازم پرسید چی شده از اول برای اون هم توضیح دادم. گفت: اوووووه... کی گفته خارج رحمه؟ بابا همه درد دارن. بتات هم اگه پایینه احتمالا بچه ت پسر باشه. آخه پسرا روزای اول بارداری دیر تر رشد می کنن. واسه همین تیتر بتا پایینه. برو خونتون با خیال راحت بخواب. فردا برای این که خیالت راحت بشه برو یه سونوی واژینالی بکن. 
امیدوار شدم. اما هنوز هم مطمئن نبودم. برگشتم خونه و فردا صبح با مامانم رفتیم پیش یه دکتر زنان دیگه، که حسابی بداخلاق و بی حوصله بود. تا تیتر بتا رو و سونوی شکمی رو دید گفت:
سریع باید بستری بشی برای سقط . اما قبلش یه سونوی واژینال بده. احتمال زیاد حاملگی خارج از رحمه و اگر هم خارج از رحم نباشه یه حاملگی سقطیه. یعنی احتمالا تا ماه آینده خود به خود سقط می شه. فعلا برو سونو و آزمایش بتا بده تا ببینیم چی می شه.
موقعی که داشتین از مطب می اومدیم بیرون مامانم یواشکی ازش پرسید شما مطمئنید؟ یعنی هیچ امیدی نیست؟
دکتر هم به مامانم گفته بود اگه مطمئن بودم که نمی گفتم سونو بده. ولی احتمال 90 در صد باید سقط بشه.
خلاصه که منم فقط سعی می کردم توکل کنم به خدا و تسلیم باشم. اما یه جاهایی از دستم در می رفت.
به هر جا برای سونو زنگ می زدیم وقت نداشتن. تا این که تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان صارم. 
توی بیمارستان صارم که من خیلی دوستش دارم و دلم می خواد فندوقمو اون جا به دنیا بیارم چند ساعتی منتظر نوبت سونو بودیم. در این حین من آژمایش بتا دادم که یک ساعت و نیم بعد جوابش حاضر شد و دیدم بتام اومده روی 3863 که کلی خوشحال شدم و نیمی از نگرانیم بر طرف شد. اما همون لحظه توی اینترنت با همسری سرچ کردیم و فهمیدیم ممکنه در بارداری خارج از رحم هم بتا بالا بره. پس باید تا انجام سونو صبوری می کردیم. بالاخره بعد از کلی بگو مگو با منشی بداخلاق سونو و گذشتن حدود چهار ساعت نوبتم رسید و رفتم تو...
خیلی تمیز و مرتب بهم شلوار سونو دادن ، پوشیدم و وارد اتاق شدم. دکتر ازم پرسید مشکلت چیه که سونوی واژینال دادن؟ توضیح بده. توضیح دادم و گفت بخواب.
همون لحظه ی اول که دستگاه سونو وارد شد دکتر گفت:
مبارکه. خارج از رحم نیست و سالم سالمه. الان تو هفته ی پنجمی. شرایط جنینت نرماله و تا چند وقت دیگه می تونی صدای قلبش رو بشنوی. 
انگار یهو کل دنیا و خلقت رو بهم دادن. یهو غرق حضور سلامت تو و خالق تو شدم و شکر کردن خداوند از من ساخته نبود مگر با عنایت و رحمانیت خودش.
عزیز دل مادر، من و بابا خیلی دوستت داریم. 
دوستای مهربونم برای همه ی شما هم طلب خیر و آرزوی سلامتی و خوشحالی دارم. امیدوارم نی نی هاتون خوب باشن. تو دلی ها سالم به دنیا بیان. کوچولو ها زود بزرگ بشن. و لطف خدا شامل همه باشه که هست...
 
اینم عکس بتای دوم و سونو در تاریخ 93/10/20 که اون لوبیا مشکیه نی نی قشنگ منه:
 
 
پسندها (3)

نظرات (5)

نوشین
21 دی 93 18:23
خدا رو شکر پانیذ جون از دست این دکترا انقدر تو دل آدمو خالی میکنن نمیدونن چقدر منتظر این لحظه بودی خدا رو شکر که فندقت تو دله مامانشه مبارکت باشه و خوش قدم
پانیذ
پاسخ
مرسی نوشین عزیزم. ان شاالله نی نی شما هم سالم و سلامت باشه و یه دنیا خیر و برکت با خودش بیاره.
مامان رعنا
23 دی 93 18:03
سلام عزیزم من موندم دکتره چجوری بدون هیچ سونو و آزمایشی گفته سقط میشه آخه این دکترا کین اومدن تو جامعه اسمه خودشونم میذارن دکتر ولی عزیزم اون سیاهه ساک حاملگیه یه چیز گرد سفید کوچولو داخلشه که اون فندق کوچولو هست ایشالله 2هفته دیگه برو واسه قلبش ایشالله مبارک باشههههه
پانیذ
پاسخ
مرسی مامان رعنا. ان شاالله ایلای هم زود به دنیا بیاد و سالم باشه عشقم.
الــنـــازجوون
27 دی 93 14:59
عزیزم تــــــــــــــبرریک میگم و خداروشکر برای دلخوشی بزرگی که خدا بهتون داده...وای الهییی دکترا چقد ترسوندنت خدا انصاف بده والا ...امیدوارم ادامه ی بارداریتو نی نین ازت بچسبه به دلت و بموقع بیاد بغلتون و کلی خوشی و خوشبختی براتون بیاره تقریبا هم دوره ایم عزیزم....بازم تبریک
پانیذ
پاسخ
عزیز دلم مرسی که اومدی و بهم سر زدی و لینکم کردی. منم لینکت می کنم. فدای تو عزیزم و نی نی خوشگلت.
مامان آینده
30 دی 93 17:17
سلام گلی خانمی خوشحالم که نی نی جون سالمه انشاالله 8ماه باقی رو هم محکم به دلت بچسبه و بزرگ شه ممنون که بهم سر زده بودی فدات
پانیذ
پاسخ
مرسی عزیزم .
رومینا
7 بهمن 93 13:11
مامان شدنت مبارک باشه عزیزم وای که با نوشته هات حس و حال بارداری خودم یادم اومد واقعا زیباست . از تجربه خودم بهت میگم که فقط از این روزهات لذت ببر درسته سخته و کمی درد داره استرس داره همه و همه قبول ولی همه اینها رو به جون بخر و خودتو ننداز و فقط از این دورههای معنوی بارداری لذت ببر که خیلی شیرینه . لباسهای شاد بپوش لباس مشکی قهوه ایی رو دور بنداز به خاطر خودت و نی نی فندقی و همسرت شا دباش به نی نی انرژی مثبت بده باور کن تو زایمان خیلی بهت کمک میشه همه اینها . مجله نی نی مثبت هم بگیر بخون فقط واسه بارداری هست . . خیلی چیزهای خوبی داره . بعد فقط میگم که خودتو همسرت از این دوران استفاده کنید دوره ایی که واقعا مادر احساس معنویی بودن میکنه
پانیذ
پاسخ
متشکرم رومینای عزیز واقعا همین طوره و وجود یک حیات جدی در وجود یک انسان دیگر بسیار شگفت انگیزه. واقعا ممنونم از راهنمایی و حرف های شیرینت. خداوند رادوین رو برات سالم و زنده وشاد نگه داره.